کتاب «موتور سوار چمران» به قلم «حمید رضا جوانبخت»، نویسنده ۲۱ ساله محله جوادیه است که چند روز قبل درخانه موزه جلال آل احمد از آن رونمایی شده است. در این کتاب خاطرات جانباز سرافراز «سیدعباس حیدر رابوکی» عضو تیم موتورسواران شهید چمران در ستاد جنگهای نامنظم به شیوه ای متفاوت روایت شده است.
همشهری آنلاین- رضا نیکنام: کتاب «موتورسوار چمران» از آن دست آثاری است که یک طرف روایتگری متفاوتی از حال و هوای دوران جنگ دارد و از طرف دیگر هرچند این کتاب درباره شهیدچمران نیست، اما توانسته شناخت خوبی از شخصیت این شهید والامقام در اختیار مخاطبان بگذارد. در یک کلام نویسنده جوان تلاش کرده تا دوران دفاع مقدس را از زاویه دیگری به مخاطبان و هم نسلی های خود معرفی کند.
برپایه این گزارش، کتاب «موتورسوارچمران» از آن ابتدا که شهیدچمران جوانانی از اقشار مختلف جامعه مانند کاسب، دانشجو، بقال، بازاری، آهنگر و… را که اغلبشان نگاه و سبک زندگی شبیه به هم نداشتند را گرد هم میآورد و راهی جنوب کشور میکرد تا آزادسازی دهلاویه و عاقبت ستاد جنگ های نامنظم با شهادت مصطفی چمران، از زبان «سیدعباس حیدر رابوکی»، قهرمان رشته موتور سواری و نیروی اطلاعات و عملیات ستاد جنگ های نامنظم روایت شده است.
در این کتاب آمده که رابوکی، جوانی عشق موتور بوده و اولین بار با چمران در پیست موتورسواری آشنا می شود. با اینکه سید عباس عاشق چمران بود؛ اما هیچوقت سبک زندگیاش مثل بچه حزباللهیها نشد. جوانی رابوکی شبیه جوانان امروزی است و برای همین با خواندن این کتاب میتوانند خودشان را در آینه روایت او پیدا کنند. روایت جنگ دغدغه رهبر انقلاب است و روایت این کتاب یکی از بهترین این روایتهاست.
گزیده ای از کتاب «موتورسوار چمران»
«از موتور پیاده شدم، رفتم داخل لندرور. دیدم دکتر چمران نشسته کنار چراغ نفتی خودش را گرم میکند. محسن طالبزاده (برادر نادر طالبزاده) همراه دکتر بود و او بود که مرا صدا زد. دکتر چمران گفت این کارهایی که با موتور در پیست انجام میدهید، در جبهه هم میتوانید اجرا کنید؟ جواب دادم چرا که نه!؟ دکتر گفت: فردا بیایید دفتر نخستوزیری. چندین موتور صفرکیلومتر ۲۵۰ آنجا بود که تعدادش از ما بیشتر میشد. همان موتورها ما را که بچههای اتابک، گمرک و گیشا بودیم، وسوسه کرد برویم جبهه و زیر نظر دکتر چمران در ستاد جنگهای نامنظم فعالیت کنیم. از موتورها برای شناسایی نقاط دشمن، حمل دیدهبانها و رساندن پیام استفاده میشد. همه جور آدمی هم در بینمان بود، از بچههای انقلابی تا آنها که خط و ربطشان با ما نمیخورد و آنهایی بودند که شبها در عروسیها تکچرخ میزدند و مجلس گرم میکردند. بعضیها به ۴۸ ساعت نکشید برگشتند، اما اکثراً ماندند، حتی سرهایشان را با تیغ تراشیدند و غسل شهادت کردند. عدهای مانند «جلیل نقاد» جانباز شدند و عدهای هم به شهادت رسیدند و...
:: برچسبها:
شهید ,
:: بازدید از این مطلب : 191
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0